دوست وبلاگي سيد در راديو !
سلام عسلم، اميدم، خوشحالم كه داري كم كم مرد بار مي آيي چون دوري بابا را توي ماموريت خوب تحمل مي كني و سعي مي كني حرفهاي منو گوش كني.عسلكم ديروز صبح بهت سفارش كردم كه قراره يكي از دوستان وبلاگيت را در راديو ببيني ، با خوشحالي گفتي :مامان اسمش چيه و من گفتم :احسان اولين نفري بوديم كه وارد استوديو شديم.....مثل هميشه خانم وكيلي از اينكه سر وقت مي آمدي خوشحال بود..تا بچه ها بيان از فرصت استفاده كردي ، دستشويي بردمت..وقتي اومدم مامان احسان را ديدم..ومن گفتم محمد اينم دوستت احسان.خانوم وكيلي مي خواست ميهماني گلها بگيره..چون غير از احسان، راستين هم بود...برنامه براي بعد از عيد ضبط مي شد ، قرار شد اي زنبور طلايي را بخواني هر چند كه اصرار داشتي خوب ...